غزل شمارهٔ ۱۱۵۵
سرکشی از قامت آن دلربا زیبنده است
مد احسان هر قدر باشد رسا زیبنده است
نقد جان را مصرفی چون خاک پای یار نیست
سرو را آب روان در زیر پا زیبنده است
خوشنما باشد شراب لعل در جام بلور
پنجه سیمین خوبان را حنا زیبنده است
ماه در ابر تنک جولان دیگر می کند
سرو سیمین را قبای ته نما زیبنده است
از کریمان هر قدر لطف و تواضع خوشنماست
سرکشی و بی نیازی از گدا زیبنده است
سبزه امید خشک از ابر بی باران شود
در لباس شرم عرض مدعا زیبنده است
پرده پوشی می کند دولت سر بی مغز را
استخوان در سایه بال هما زیبنده است
می نماید تیغ غیرت جوهر خود در نیام
فقر را در آستین دست دعا زیبنده است
تا هوا را اهل دولت زیر دست خود کنند
پایه تخت سلیمان بر هوا زیبنده است
صفحه های ساده را مسطر بود نقش مراد
بر تن درویش نقش بوریا زیبنده است
صائب از زرین کلاهان خاکساری خوشنماست
شاخ نرگس را نظر بر پشت پا زیبنده است