حکایت شمارهٔ ۳۰

سعدی / گلستان / باب اول در سیرت پادشاهان

پادشاهی به کشتن بیگناهی فرمان داد گفت ای ملک به موجب خشمی که ترا بر من است آزار خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزه آن بر تو جاوید بماند.
پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردن او بماند و بر ما بگذشت