غزل شمارهٔ ۵۶۲۶
قطره بی سرو پایم دل دریا دارم
ذره خاکم و پیشانی صحرا دارم
نیست از سیل گرانسنگ حوادث خطرم
خانه در کوچه گمنامی عنقا دارم
همچو شبنم چه به مجموعه گل دل بندم؟
من که در دیده خورشید فلک جا دارم
جگر سنگ به نومیدی من می سوزد
شیشه آبله ام، راه به خارا دارم
من تنک حوصله و دختر رزشیشه دل است
چه عجب گر هوس توبه ز صهبا دارم؟
به یک آغوش چه گل چینم از آن نخل امید؟
همچو گل یک بغل آغوش تمنا دارم
موم از چرب زبانی نکند صید مرا
شعله ام شعله، سرعالم بالا دارم
گریه تاب نشست از رخ من گرد خمار
چشم بر خوشه انگور ثریا دارم
نقش امید محال است که صورت بندد
چند آیینه بر صورت عنقا دارم؟
روزگاری است ز چشم گهرافشان صائب
همچو گرداب وطن در دل دریا دارم