تمنّا
زلفت از سنبل تر سر زده بر طرف چمن
کاکلت بسته صف از ملک حبش لشکر چین
در ختا و ختن ای خسرو خوبان جهان
چون تو شوخی نبود در همۀ چین و ماچین
لب من با لب تو نرد ببوسی میباخت
لب لشکر شکنت گفت که بردی بر چین
خواستم جوهر هندو ز لبت بر چینم
لب تو گفت بچین، غمزۀ تو گفت مچین
من از این چین و مچین، واله و شیدا چکنم
سر زلف بت شکر شکنت برده ز چین
از گل روش صبوحی چه تمنّا داری
غنچه این لحظه تو از باغ وصالش برچین