غزل شمارهٔ ۱۰۳۹
خط به گرد آن لب چون نوش دیدن مشکل است
چشمه امید را خس پوش دیدن مشکل است
سوخت در فصل خزان خاموشی بلبل مرا
ترجمان عشق را خاموش دیدن مشکل است
برنیارد سر ز زیر بال اگر قمری رواست
سرو را با خار و خس همدوش دیدن مشکل است
تا ز جوش افتاد می، میخانه شد زندان من
سینه های گرم را بی جوش دیدن مشکل است
آب می سازد نگه را چهره های شرمناک
در رخ گلهای شبنم پوش دیدن مشکل است
می کنم از گریه آخر خانه زین را خراب
خرمن گل را به یک آغوش دیدن مشکل است
خامشی با دستگاه معرفت زیبنده است
بر سر خوان تهی سرپوش دیدن مشکل است
جز گرانی نیست از گوهر صدف را بهره ای
حسن معنی را به چشم گوش دیدن مشکل است
از مروت می کنم زهاد را تکلیف می
دشمنان خویش را باهوش دیدن مشکل است
مصرع برجسته صائب بی نیاز از مصرع است
با قیامت یار را همدوش دیدن مشکل است