غزل شمارهٔ ۶۳۳۱
رواق چرخ شد از شمع کلک من روشن
که دیده است ز یک شمع نه لگن روشن؟
اگر چراغ سهیل از نسیم کشته شود
توان نمودن از سیب آن ذقن روشن
عجب نباشد اگر سرنوشت خوان شده ام
که گشت از خط ساغر سواد من روشن
ستاره سوختگی خال چهره سخن است
ز نقطه ریزی کلک است این سخن روشن
توان ز زخم گرفتن عیار جوهر تیغ
ز جوی شیر بود حال کوهکن روشن
که ره برون ز نهانخانه عدم می برد؟
نگشته صبح شکرخند ازان دهن روشن
چراغ دل ز جگر گوشه روشنی گیرد
شد از عقیق لبت دیده یمن روشن
حدیث راست منور کند جهان صائب
ز روی صبح بود صدق این سخن روشن