غزل شمارهٔ ۱۰۳
زغفلت تو ترا صد حجاب در پیش است
صفای چهرهٔ جانرا نقاب در پیش است
بسی کتاب بخواندی کتاب خویش بخوان
زکردهای تو جانرا کتاب در پیش است
حساب کردهٔ خود کن حساب در چه کنی
که ماند از پس و روز حساب در پیش است
عذاب روح مکن بهر مال دنیی دون
عذاب قبر و سوال و جواب در پیش است
زبهر آنچه زپس ماندت چه میسوزی
زمین و حشر و تف آفتاب در پیش است
جواب پرسش اعمال خود مهیا کن
شدن ز شرم و خجالت چو آب در پیشست
توانی ار بعبادت شبی بروز آری
بکن بکن که بهشت و ثواب در پیشست
توانی ار نکنی معصیت بدار فنا
مکن مکن که جحیم و عقاب در پیش است
زمانی ارنکنی خواب در دل شب ها
شود که در لحدت وقت خواب در پیش است
نصیحت تو یکی فیض در دلت نگرفت
ترا زگفتهٔ خود صد حجاب در پیش است