غزل شمارهٔ ۳۳۳۱
صائب این بار به صد دست نگه خواهم داشت
دل مجروح اگر جان ز عتابش ببرد
چشم شوخ تو محال است که خوابش ببرد
مگر از مستی سرشار شرابش ببرد
عرق شبنم گل خشک نگشته است هنوز
مگذارید که گلچین به شتابش ببرد
بحر اگر از گهر خویش زند جوش گزاف
طفل اشکم به زبان آید و آبش ببرد