غزل شمارهٔ ۴۳۰۷
شوخی که عرض حسن به اغیار می دهد
آب خضر به صورت دیوار می دهد
زودا که رخ به خون جگر لاله گون کند
آن ساده دل که تربیت خار می دهد
روشندلان ز خصم ندارند جان دریغ
آیینه آب سبزه زنگار می دهد
از پاک طینتی است که ابر گرفته رو
رزق صدف ز گوهر شهوار می دهد
بی حاصلی است حاصل دل تا بود درست
این شاخ چون شکسته شود بار می دهد
موسی ز اشتیاق تجلی هلاک شد
ایزد به طور وعده دیدار می دهد
صد عقده باز می کند از کار خویشتن
صائب کسی که سبحه به زنارمی دهد