غزل شمارهٔ ۹۳۶
هر که پیوندد به اهل حق ز مردان خداست
آهن پیوسته با آهن ربا، آهن رباست
قدر روشندل فزون از خاکساری می شود
بر گهر گرد یتیمی سایه بال هماست
قهرمان عشق می باشد به عاشق مهربان
کشتی غواص گوهر جو به دریا آشناست
از مآل شادمانی سربلندان غافلند
اره این نخل سرکش خنده دندان نماست
بی دلان طفل مشرب زین سیاهی می رمند
دیده بالغ نظر را خط مشکین توتیاست
حسن را بی پرده دیدن از ادب دورست دور
دیده ما شرمگینان چون زره زیر قباست
گر چه دست اهل دولت هست در ظاهر بلند
دست ارباب دعا بالاترین دستهاست
عشق در پیران بود چون طبل در زیر گلیم
در جوانان عشق شورانگیز، عید و روستاست
دیده تن پروران آب سیاه آورده است
ورنه شمشیر شهادت موجه آب بقاست
از غبار دل، زبان آتشین گفتار من
زنده زیر خاک صائب چون چراغ آسیاست