غزل شمارهٔ ۷۳۲
بلبل از گلزار میگوید سخن
کرکس از مردار میگوید سخن
گل ز لطف رنگ و بو دم میزند
خار از آزار میگوید سخن
یار حرف یار دارد بر زبان
غیر از اغیار میگوید سخن
زاهد از حور و قصور و انگبین
عشق از دیدار میگوید سخن
عابد از سجاده و تسبیح و ذکر
کافر از زنار میگوید سخن
عاقل از ناموس و رسم و نام و ننگ
مست از خمار میگوید سخن
پادشاه از تاج و تخت و لشکری
لشکر از پیکار میگوید سخن
اهل علم از درس و بحث و مدرسه
تاجر از تجار میگوید سخن
در طبیعی بحث دارد فلسفی
صوفی از اسرار میگوید سخن
عارف از حق واعظ عقبی پرست
از بهشت و نار میگوید سخن
مفتی از دستار و ریش و طیلسان
قاضی از دینار میگوید سخن
بانو از اسباب طبخ آش و نان
خواجه از بازار میگوید سخن
شاعر از رخساره و زلف بتان
هرزهگو بسیار میگوید سخن
هر کسی کاری که دروی ماهر است
بیشکی ز آن کار میگوید سخن
چون نصیبی دارد از هر پیشه فیض
در همه اطوار میگوید سخن