غزل شمارهٔ ۹۷۹
عکس ساقی در شراب ناب دیدن خوشترست
حسن عالمسوز را در آب دیدن خوشترست
گردش چشمی مرا زان حسن بی پایان بس است
بحر را در حلقه گرداب دیدن خوشترست
حسن رنگ آمیز را خجلت بهار تازه ای است
شمع را در پرتو مهتاب دیدن خوشترست
گر چه سیر لاله و گل زنگ از دل می برد
در جبین تازه احباب دیدن خوشترست
پیش دریا بهر روزی لب چرا باید گشود؟
ماهیان را در خم قلاب دیدن خوشترست
تشنه چشمی می کند دست تعدی را دراز
خار دامنگیر را سیراب دیدن خوشترست
در میان دام و دد مانند مجنون زیستن
از سمور و قاقم و سنجاب دیدن خوشترست
گر بود اخلاص شرط سجده، از زهاد خشک
شیشه را در گوشه محراب دیدن خوشترست
دردسر بسیار دارد سایه بال هما
اختر اقبال را در خواب دیدن خوشترست
گر بود چشم آب دادن مطلب از روی بتان
چهره خورشید عالمتاب دیدن خوشترست
روی خوبان در عرق صائب قیامت می کند
جلوه مهتاب را در آب دیدن خوشترست