در حق مردم و آدمی گوید
سنایی
/
حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه
/
الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین
پس از آدم هر آنچ ز آدم زاد
آدمی خوانمش به اصل و نژاد
نتوانم که گویمش مردم
زانکه در سرِ این سخن مردم
مردمی عالمی دگر باشد
کم کسی را ازو خبر باشد
گرچه از روی اصل در دو سرای
کمتر از سگ نیافرید خدای
از پی خواب و خور مدانش وجود
کاندرو بیش ازین بود مقصود
چون بُوَد خلد و در هنر کوشد
جامه مشطی ششتری پوشد
خدمتش را کسی کنند پدید
که برو بایدش مقیم دوید
ور شود کشته گاه جولانش
صید در زیر زخم دندانش
چون بگویی برو به هم تکبیر
شرع میگویدت حلالش گیر
باز اگر کاهلی کند پیشه
ناورد زی طریق اندیشه
گرد بازارها دوان باشد
نزد دکّان این و آن باشد
تا یکی استخوان خشک برد
ده تبر در میان سر بخورد
هست فرقی ز کار این تا آن
همچنین کار آدمی میدان
سگ به کوشش چنان شود که کند
خدمتش آدمیّ و لاف زند
ور خسی آدمی شود چونان
کی کند خدمت سگ از پی نان
کار دربند همّت من و تست
نشوی خوار تا نباشی سست
این بگفتم برِ پناه جهان
بازگشتم به مدح شاه جهان