غزل شمارهٔ ۱۷۶۶
درین جان که سرانجام خانه پردازی است
عمارتی که به جای خودست خودسازی است
دل تو تا رگ خامی ز آرزو دارد
چو عنکبوت ترا کار ریسمان بازی است
درین محیط که جای نفس کشیدن نیست
نفس کشیدن ما چون حباب سربازی است
فریب آینه طوطی ز ساده لوحی خورد
وگرنه تخته تعلیم، سینه پردازی است
در آن مقام که پوشیده حال باید بود
در آستانه نشستن بلندپروازی است
به لفظ نازک صائب معانی رنگین
شراب لعلی در شیشه های شیرازی است