شمارهٔ ۵۵ - در شکرگزاری عید و مدح خواجه محمد
ماه رمضان رفت و مرا رفتن او به
عید رمضان آمد، المنه لله
آنکس که بود آمدنی آمده بهتر
و آنکس که بود رفتنی او رفته بده به
برآمدن عید و برون رفتن روزه
ساقی بدهم باده، بر باغ و به سبزه
من روزه بدین سرخترین آب گشایم
زان سرخترین آب رهی را ده و مسته
برنه به کف دستیم آن جام چو کوثر
جام دگر آور، به کف دست دگر نه
من می نخورم، تا نبود بر دو کفم جام
یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه
چون می بدهی، نوش همیگوی و همیباش
چون می بخورم، جام همیگیر و همیجه
ور جهد کند خواجه و گوید نخورم می
با جان و سر سلطان سوگندش همیده
ور خواجهٔ اعظم قدحی کهتر خواهد
حقا که میش مه دهی و هم قدحش مه
بر بار خدای رؤسا خواجه محمد
کهتر بر او مهتر و مهتر بر او که
تایید خدایی به تن او متنزل
اقبال سمائی به رخ او متوجه
پاکیزهلقایی که ز بس حکمت و جودش
«الحکمة و الجود سری مفتخرا به»
آراسته خورشید چنان ز ابر نتابد
کز دو رخ او تابد یزدانی فره
دو ساعد او چون دو درختست مبارک
انگشت بر او: شاخ و بر و جود فواکه
بدخو شود از عشرت او سخت نکوخو
عاقل شود از عادت او سخت موله
پرویز ملک چون سخن خوب شنیدی
آن را که سخن گفتی، گفتیش که هان زه!
پرویز گر ایدون که در ایام تو بودی
بودی همه الفاظ ترا جمله مزهزه
زیرا که حدیث تو به ده راه نماید
گفتار جز از تو نبرد راه سوی ده
اندر چله جهل، کمالت شکند تیر
واندر گلوی آز، نوالت فکند زه
کوچک دو کفت، مه زد و دریای بزرگست
بسیار نزارست مه از مردم فربه
از منفعت دریا و ز مردم دریا
بسیار که و پیش خرد منفعتش مه
نام خرد و فهم نکو ما ز تو بردیم
انگور ز انگور برد رنگ و به از به
مکره به گه بخل تو باشی و نه مطواع
مطواع گه جود تو باشی و نه مکره
من بنده که نزدیک تو شعر آرم، باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله
از بیادبی باشد و از پست مقامی
سجع متنبی گفتن، پیش متفقه
ای خواجهٔ فرخنده، ار ایدون که نیامد
این شعر تو نیکوتر از آن روز دوشنبه
معذور همیدار که این بار دگر من
شعریت بیارم که بود صد ره از ین به
تا راه توان یافت به دریا ز ستاره
تا دور توان گشت به توشه ز مهامه
بختت ازلی باد و بقایت ابدی باد
ایزد مرساناد به روی تو مکاره