غزل شمارهٔ ۳۶۰۴
چون ز خط صفحه رخسار تو ضایع نشود؟
خط شبرنگ براتی است که راجع نشود
سخن خوب محال است که شایع نشود
نفس پاک براتی است که راجع نشود
یا سبو، یا خم می، یا قدح باده کنند
یک کف خاک درین میکده ضایع نشود
لازم حسن فتاده است پریشان نظری
حفظ پرتو نتوان کرد که ساطع نشود
بوسه هرچند که در کیش محبت کفرست
کیست لبهای ترا بیند و طامع نشود؟
این لب بوسه فریبی که ترا داده خدا
ترسم آیینه به دیدن ز تو قانع نشود
می شناسد همه کس سوخته عشق ترا
داغ سودا نه چراغی است که لامع نشود
حسن هرچند که در پرده در آغوش آید
ادب عشق محال است که مانع نشود
ورق حسن محال است نگردد صائب
هیچ متبوع ندیدیم که تابع نشود