غزل ۵۵۳
سرو بستانی تو یا مه یا پری
                        یا ملک یا دفتر صورتگری
                        رفتنی داری و سحری میکنی
                        کاندر آن عاجز بماند سامری
                        هر که یک بارش گذشتی در نظر
                        در دلش صد بار دیگر بگذری
                        میروی و اندر پیت دل میرود
                        باز میآیی و جان میپروری
                        گر تو شاهد با میان آیی چو شمع
                        مبلغی پروانهها گرد آوری
                        چند خواهی روی پنهان داشتن
                        پرده میپوشی و بر ما میدری
                        روزی آخر در میان مردم آی
                        تا ببیند هر که میبیند پری
                        آفتاب از منظر افتد در رواق
                        چون تو را بیند بدین خوش منظری
                        جان و خاطر با تو دارم روز و شب
                        نقش بر دل نام بر انگشتری
                        سعدی از گرمی بخواهد سوختن
                        بس که تو شیرینی از حد میبری