غزل شمارهٔ ۹۰
غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد
خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد
به لطف، کار دل مستمند خسته بساز
که خستگان را لطف تو در کارساز آمد
چه باشد ار بنوازی نیازمندی را؟
که با خیال رخت دم به دم به راز آمد
چه کردهام که ز درگاه وصل جان افزا
نصیب خسته دلم هجر جانگداز آمد؟
بر آستان درت صدهزار دل دیدم
مگر که خاک سر کوت دلنواز آمد؟
غبار خاک درت بر سر کسی که نشست
ز سروران جهان گشت و سرفراز آمد
به هر طرف که شدم تا که شاد بنشینم
غم تو پیش دل من دو اسبه باز آمد
به روی خرم تو شادمان نشد افسوس!
دل عراقی از آن دم که عشقباز آمد