غزل شمارهٔ ۴۹۹
عشقت ره و رهنماست ای فیض
جز عشق رهی کجاست ای فیض
در عشق به بین جمال مقصود
عشق آینه خداست ای فیض
جان و دل ما بعشق باقیست
عشق آب حیات ماست ای فیض
هم در ره عشق کان شادیست
غمهای دگر بلاست ای فیض
از عشق طلب هر آنچه خواهی
کو معدن هر عطاست ای فیض
ز عشق توان ز فتنه رستن
عشق آفت فتنهاست ای فیض
در عشق گریز و در غم عشق
جز عشق همه فناست ای فیض
پیوسته ز عشق فیض جو فیض
کو منبع فیضهاست ای فیض