غزل شمارهٔ ۲۴۷
او همانا نابهٔ شبهای من نشنیده باشد
ورنه هم بر گریهای زار من بخشیده باشد
نی، چه باک از نالهٔ من لالهرویی را؟ که صد پی
همچو گل برگریهٔ شبگیر من خندیده باشد
ماه گردون از برای گرد خاک آستانش
ای بسا شبها که گرد کوی او گردیده باشد
گفتمش: بر روی خاکآلود من نه پای، گفتا:
چون نهم بر خاک پایی را که جایش دیده باشد؟
بارها پیچیده باشد بر سرم سودا و رفته
پیش آن بدمهر و از من روی بر پیچیده باشد
او مرا خاطر برنجاند، من او را عذر خواهم
همچنان گویم: مبادا خاطرش رنجیده باشد
اوحدی را ناپسندی گفت و هر کس کان حکایت
کرده باشد گوش، میدانم که نپسندیده باشد