غزل شمارهٔ ۸۶۰

بیا از بود و از نابوده بگذر
از این دردسر بیهوده بگذر
ز غیرت غیر او از دل به در کن
ز غیرش چون من فرسوده بگذر
وسیله گر تو را عقل است بگذر
ز مقصودی و از مقصوده بگذر
از این دنیای بی حاصل چه حاصل
مشو آلوده و آسوده بگذر
اگر داری هوای گنج شاهی
ز پول قلب سیم اندوده بگذر
بد اندیشی اگر گوید تو را بد
تو نیکی کن سخن نشنوده بگذر
حریف سید سرمست ما باش
ز فرمان خود و فرموده بگذر