غزل شمارهٔ ۱۰۹۴
دُرد دردش به ذوق می نوشم
خلعت از جود عشق می پوشم
غم عشقش خریده ام به جهان
به همه کائنات نفروشم
تاج عشق ویست بر سرمن
حلقهٔ بندگیش در گوشم
آتشی هست در دلم که مدام
همچو خم شراب می جوشم
مستم و چون سبوی میخواران
عاشقان می کشند بر دوشم
عاشقانه به باده نوشیدن
تا که جان در تن است می کوشم
نعمت الله یادگار من است
نکند هیچکس فراموشم