غزل شمارهٔ ۴۸۱۴

از کاوکاو آن مژه ام بیخبر هنوز
نگرفته خون من به زبان نیشتر هنوز
باآن که عمرهاست که از سر گذشته ام
صندل نمی برد ز سرم درد سر هنوز
روزی که آه من به هواداری توخاست
درخواب ناز بود نسیم سحر هنوز
شامی که طره تو میان رابه فتنه بست
سنبل نبسته بود به گلشن کمر هنوز
صبحی که چشم من به رخ اشک باز شد
پیمان نبسته بود صدف با گهر هنوز
درخواب بوسه ای ز دهانش ربوده ام
می سوزد از حلاوت آنم جگر هنوز
باآن که شد ز سنگ حوادث حریربیز
این شیشه هست گوش به زنگ خطر هنوز
الماس را دونیم تیغ آه من
گرم است زخم خصم، ندارد خبر هنوز
دل خون شد و همان ستم آسمان بجاست
گل کرد شمع (و)باد صبا در بدر هنوز
صائب اگر چه بر سر طوبی است جای من
درآتشم ز کوتهی پال و پر هنوز