غزل شمارهٔ ۲۶۴۹
در بیابان خار اگر در پای مجنون می رود
جوی خون از دیده لیلی به هامون می رود
برنمی گردد به ساغر می چو شد جزو بدن
کی ز خاطر یاد آن لبهای میگون می رود؟
گر نه از خلوت شود اسرار حکمت منکشف
چون می نارس چرا در خم فلاطون می رود؟
گردن افرازی به اوج اعتبار از عقل نیست
کرسی دار از ته پا زود بیرون می رود
می شود عالم سیه صائب به چشم مهر و ماه
گر به این دستور آه ما به گردون می رود