غزل شمارهٔ ۵۸۳
این دل دریا دل ما عزم دریا می کند
دارد او حب وطن میلی به مأوا می کند
دل چو پرگاری روان گردد به گرد نقطه ای
دایره نقش خیالی را هویدا می کند
دیدهٔ ما روی او بیند به نور روی او
این عنایت بین که او با چشم بینا می کند
شرح اسما می نویسد دل به لوح جان ما
عاشقانه روز و شب احصای اسما می کند
دل به میخانه فتاد و خاطرش آنجا نشست
دائما جائی چنان از ما تمنا می کند
هر نفس آئینهٔ دل نور می بخشد به دل
وه چه حسنست اینکه او هر لحظه پیدا می کند
نعمت الله نعمتی ز انعام منعم یافته
این چنین خوش نعمتی ایثار اشیا می کند