غزل شمارهٔ ۸۲۱
ای که دردت با دوا آمیخته
در غمت بس خرمی انگیخته
با تو تا پیوند محکم کردهام
رشتهٔ جان از جهان بگسیخته
مهر تو بگرفته سر تا پای من
عشق تو با جان و دل آمیخته
بر درخت عشق در باغ دلم
میوههای گونه گون آویخته
دیدهٔ گریانم از دریای عشق
در کنار درّ و گوهر ریخته
کهنه غربال فلک بر سر مرا
نو بنو غم بر سر غم ریخته
هم ز دردت کن دوا این درد فیض
ای ز دردت صد دوا انگیخته