غزل شمارهٔ ۲۱۲۷
شمع سر خاک شهدا لاله داغ است
صد پیرهن این سوخته دل به ز چراغ است
در دامن صحرای دل سوخته من
تا چشم کند کار، سیه خانه داغ است
هر کس من دلسوخته را دید، شود داغ
خاکستر پروانه من پای چراغ است
در دیده ما جوهریان خط یاقوت
جز مشق جنون هر چه بود پای کلاغ است
بلبل به نفس باز کند غنچه گل را
غافل که شکرخنده گل، رخنه باغ است
هر چند که باریک شود لفظ چو معنی
در خلوت اندیشه من موی دماغ است