غزل شمارهٔ ۱۶۱
از دل مقصود عشق بازیست
تا ظن نبری که عشق بازیست
گر غرقه بخون دیده باشد
پیراهن عاشقان نمازیست
یک مصلحت از جفای خوبان
رفتن بحقیقی از مجازیست
بر وجه مجاز جلوهٔ حسن
تعلیم طریق عشق بازیست
ورزیدن بندگیست مطلوب
گر عشق حقیقی از مجازیست
ناکامی عاشقان بود کام
ناسازی عشق کارسازیست
بیماری عشق تندرستی است
پستی در عشق سرفرازیست
سرمایهٔ عاشقان نیازست
پیرایهٔ حسن بی نیازیست
هر کس سخنی که داشت طی شد
افسانهٔ ما بدین درازیست
جان بر سر عشق شاهدان نه
ای فیض شهید عشق غازیست