غزل شمارهٔ ۱۳۲
عجب!که رسم وفا هرگز آن پری داند
پری کجا روش آدمیگری داند؟
دلم به عشوه ربود اول و ندانستم
که آخر این همه شوخی و دلبری داند
به عاشقان ستم دوست عین مصلحتست
که شاه مصلحت کار لشکری داند
حدیث لعل خود از چشم درفشانم پرس
که قدر گوهر سیراب گوهری داند
به ناز گفت: هلالی کمینه بندهٔ ماست
زهی سعادت! اگر بندهپروری داند