غزل شمارهٔ ۱۴۶۳
به تماشای تو از هر مژه راه دگرست
هر بن موی کمینگاه نگاه دگرست
چشم عاشق ز تماشای تو چون سیر شود؟
هر نگه سلسله جنبان نگاه دگرست
عرض خود را مده ای یوسف مصری بر باد
که نظر بسته ما چشم به راه دگرست
به خط و خال گرفتار مرا نتوان کرد
ترکتاز دل من کار سپاه دگرست
چشم خورشید ندارد نگه عالمسوز
چرخ، خاکستری از برق نگاه دگرست
با قضا پنجه زدن گر چه گناهی است بزرگ
ترک تدبیر و دعا نیز گناه دگرست
نیست شایسته دعوی دل خونین، ور نه
خط گواه دگر و خال گواه دگرست
رهنوردی که گرانبار علایق گردید
هر دم از نقش قدم در ته چاه دگرست
قطع شد راه و همان دوری منزل برجاست
دوری کعبه مقصود ز راه دگرست
تا ز صحرای وطن رخت به غربت نکشد
هر نفس یوسف ما بر لب چاه دگرست
چون به اقرار گنه لب نگشاید صائب؟
پیش ارباب کرم عذر، گناه دگرست