غزل شمارهٔ ۷۵۱
زان شکرین لب گر شبی کردم شکار بوسهای
از من چه رنجی؟ ای پسر، سهلست کار بوسهای
چون بیشمار از لعل خود دادی به هر کس بوسها
یا خود خطا باشد ترا کردن شکار بوسهای
زاب دهانت مست شد دشمن، که خاکش بر دهن
وآنگه من آشفته در رنج و خمار بوسهای
جانا، دل محرور من شد بیقرار از شوق تو
با او به بازی بعد ازین میده قرار بوسهای
روزی که خواهند از لبت عشاق عالم کامها
هر کس تمنایی کند، ما اختیار بوسهای
آمد به لب جان از غمت، جانا، نمیگویی که: ما
تا چند سوزیم این چنین در انتظار بوسهای؟
روزی برای اوحدی یک بوسه بفرست از لبت
وز لعل شکربار خود کمگیر بار بوسهای