غزل شمارهٔ ۵۱۱۲
ندارد صفحه رخسار خوبان اعتبار خط
در آتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط
هزاران چشم روشن ساختی در روزگار خط
کرامت کن به ما هم سرمه واری از غبارخط
نخواندی چون به سیرباغ خود درجوش گل مارا
به برگ سبز باری یادکن درنوبهار خط
به روی گرم کن این شمع ناحق کشته راروشن
که شد چشم امید من سفید ازانتظار خط
نکردی درزمان زلف اگر شیرازه دلها را
مشو غافل به عهد دولت ناپایدار خط
اگر چه خال باشد مرکز پرگار خوبی را
کند ازشرمساری روی پنهان درغبار خط
به این خاک مراد امیدها را وعده می دادم
ندانستم نمک در دیده ام ریزد غبار خط
ز حسن نو خطان بسیار دشوارست دل کندن
دواندریشه چون جوهر درآهن خارخار خط
صفای گوهر ازگرد یتیمی بیش می گردد
غباری نیست برخاطر مرا از رهگذار خط
چنان کافزاید از بیهوشدارو نشأه صهبا
دو بالامی شود کیفیت لب ازغبار خط
چه نسبت خط مشکین رابه روی ساده خوبان؟
درآتش دارد از هر حلقه نعلی بیقرار خط
بود خواب پریشان سنبل فردوس درچشمش
چرانیده است هرکس چشم خود در سبزه زار خط
کند از سر کشی هرخون که در دل زلف، عاشق را
تلافی می کند آخر نسیم مشکبار خط
خمار صبح را ته شیشه شب می کند درمان
مشو غافل زرخسار بتان درروزگار خط
نثاری هست لازم ،خواندن فرمان شاهان را
نسازم نقددین و دل چرا صائب نثار خط؟