غزل شمارهٔ ۲۸۵
ما را تو به هر صفت که داری
دل گم نکند ز دوستداری
هردم به وفا یکی هزارم
گرچه به جفا یکی هزاری
هیچت غم هیچکس ندارد
فرخ تو که هیچ غم نداری
عمر از تو زیان و عشوه سودست
معشوقه نیی که روزگاری
پیراهن صبر عاشقان را
شاید که ز غم قبا نداری
گویم که ز دوری تو هستم
دور از تو به صد هزار زاری
گویی که مرا چه کار با آن
احسنت و زهی سپیدکاری
در پای غم تو خرد گشتم
هم سرکشی و بزرگواری
در سر داری مگر که هرگز
دستی به سرم فرو نیاری
خود از تو ندارد انوری چشم
کاین قصه به گوش درگذاری