غزل شمارهٔ ۳۰۰۰
به رغبت با خم زلفش دل بیتاب می سازد
چو آب زندگی با ماهی این قلاب می سازد
شود گلزار ابراهیم آتش بر گنهکاران
دل ما را چنین گر شرم عصیان آب می سازد
به احسان ای توانگر دستگیری کن فقیران را
که دریا بهر ریزش ابر را سیراب می سازد
سپهر کجرو از جا در نیارد اهل تمکین را
خس و خاشاک را سرگشته این گرداب می سازد
سفیدیهای مو گفتم شود صبح امید من
ندانستم که غفلت پرده های خواب می سازد
وفاداری مجو از دولت هر جایی دنیا
به یک روزن کجا خورشید عالمتاب می سازد؟