غزل شمارهٔ ۲۰۷۱
دور قمر چو گردش چشم پیاله نیست
با کودکی نشاط شراب دو ساله نیست
حسن برشته ای که نگه را کند کباب
امروز در بساط چمن غیر لاله نیست
هر کس به شاهدی است درین بزم هم شراب
ما را بغیر شیشه کسی هم پیاله نیست
در آتش است نعل سفر حسن شوخ را
مه در کنار هاله در آغوش هاله نیست
از وحشت است بستر ما کام اژدها
ما را شبی که دختر رز در حباله نیست
خشک است اگر چه دیده ما دل ز خون پرست
در شیشه هست باده اگر در پیاله نیست
نسبت به اهل درد، کبابی است خامسوز
در باغ اگر چه سوخته جانی چو لاله نیست
هر ذره از جمال تو فردست و بی مثال
در مصحف تو نام خدا جز جلاله نیست
صائب مرا خرد نتواند مرید ساخت
پیری مرا بغیر می دیر ساله نیست