غزل شمارهٔ ۲۸۰۴
به زخم کهنه شور از زخمهای تازه می افتد
خمارآلود از خمیازه در خمیازه می افتد
محیطی را حبابی چون تواند در گره بستن؟
نگنجد در نظر حسنی که بی اندازه می افتد
به دلتنگی قناعت کن که چون افتاد دل نازک
به شکر خنده ای چون غنچه از شیرازه می افتد
زخط و خال دل برداشتن دشواریی دارد
سیاهی بعد ایامی زداغ تازه می افتد
زما نتوان به خودداری نهفتن میکشیها را
به روی کار زود این بخیه از خمیازه می افتد
نه هر کس مصرعی موزون کند مشهور می گردد
زصد بلبل یکی صائب بلند آوازه می افتد