غزل شمارهٔ ۲۷۳
چه نازست آنکه اندر سرگرفتی
به یکباره دل از ما برگرفتی
ز چه بیرون به نازی درگرفتم
برون ز اندازه نازی برگرفتی
ترا گفتم که با من آشتی کن
رها کرده رهی دیگر گرفتی
دریغ آن دوستی با من به یکبار
شدی در جنگ و خشم از سر گرفتی
نهادی بر شکر ما شورهٔ سیم
پس آنگه لعل در شکر گرفتی
مرا در پای غم کشتی و رفتی
هوای دیگری در بر گرفتی