غزل شمارهٔ ۱۶۷۷
حضور خاطر اگر در نماز معتبرست
امید ما به نماز نکرده بیشترست
به گرمی جگر ما دل که خواهد سوخت؟
درین بساط که خورشید آتشین جگرم
شرر به آتش و شبنم به بوستان برگشت
حضور خاطر عاشق هنوز در سفرست
ز دار و گیر خزان و بهار آسوده است
چو سرو هر که درین روزگار بی ثمرست
حباب کسب هوا می کند ز بی بصری
درین محیط که کشتی نوح در خطرست
دمید صبح قیامت، رسید روز جزا
هنوز صائب مغرور مست و بیخبرست