غزل شمارهٔ ۱۲۹۴

مولوی / دیوان شمس / غزلیات

کل عقل بوصلکم مدهش
کل خد ببینکم مخدش
مست گشتم ز طعنه و لافش
دردیش خوشتر است یا صافش
بصر العقل من جلالتکم
مثل الترک عینه اخفش
کر شوم تا بلندتر گوید
هر که او دم زند ز اوصافش
شارب الخمر کیف لا یسکر
صاحب الحشر کیف لا ینعش
زان دمی کو دمید در عالم
گشت پرگل ز قاف تا قافش
مسکن الروح حول عزته
مسکن لیس فیه یستوحش
اندرآید سپهر تا زانو
چو کشد بوی مشک از نافش
من اتاه الی الخلود اتی
و انتهی من مکانه المرعش
جان برید از جهان و عذرش این
کالفتی یافتم ز ایلافش