غزل شمارهٔ ۱۴۱
با محیط عشق او دنیا بر ما شبنمی است
چشمهٔ آبی چه باشد هفت دریا شبنمی است
موج و دریا و حباب و جو به عین ما نگر
تا روان بینی در آن دریا که آنها شبنمی است
عارف دریا دلی گر دم ز دریا می زند
هست دریای خوشی اما از آنجا شبنمی است
ژالهای بر عارض لاله نشیند در نظر
گر چه سیراب است اما جان ما را شبنمی است
ای که می گوئی که آب روی دریا دیده ام
آبرو داری ولی در دیدهٔ ما شبنمی است
چیست عالم شبنمی از بحر بی پایان ما
آبرو از ما بَرد ، گر قطرهای یا شبنمی است
چشم ما بحر محیطی در نظر دارد مدام
غیر این دریای ما در چشم بینا شبنمی است
نعمتالله خوش در این دریای بی پایان فتاد
در چنین دریا چه باشد قطرهای یا شبنمی است