غزل شمارهٔ ۱۴
اگر فضل خدای ما بجنبش جا دهد ما را
بعشق او دهیم از جان و دل فردوس اعلا را
بآب چشم و رنگ زرد و داع بندگی بر دل
که در کاراست ما را نیست حاجت حقتعالی را
بود تاویل این مصراع حافظ آنچه من گفتم
باب ورنگ وخال وخط چه حاجت روی زیبا را
نباشد لطف او با ما چه سود از زهد و از تقوی
چوباشد لطف اوبا ما چه حاصل زهدوتقوی را
ولی ما را بباید طاعت و تقوی و اخلاصی
ادب باید رعایت کرد امر حق تعالی را
بلی ما را نباشد کار بارّد و قبول او
که او بهتر شناسد خبث و طیب و طینت ما را
بترس از آنچه در اول مقدر شد برای تو
باهل معرفت بگذار بس حل معما را
بیاخاموش شو ای فیض از این اسرار و دم در کش
که کس نگشود و نگشاید بحکمت این معما را