غزل شمارهٔ ۱۰۲۹
جمع دل در عالم اسباب کردن مشکل است
حفظ خرمن در ره سیلاب کردن مشکل است
رخنه ای از هر بن مو هست در ملک بدن
حفظ این منزل ز چندین باب کردن مشکل است
می کند کار نمک با دیده ها موی سفید
خواب آسایش درین مهتاب کردن مشکل است
چاره سرگشتگی جز لنگر تسلیم نیست
سر برون از عقده گرداب کردن مشکل است
حفظ صورت می توان کردن به ظاهر در نماز
روی دل را جانب محراب کردن مشکل است
می شود آسان ز یاد تلخی صبح خمار
توبه هر چند از شراب ناب کردن مشکل است
چون صف مژگان تواند اشک را مانع شدن؟
خار را سرپنجه با سیلاب کردن مشکل است
عارفان را چشمه کوثر نسازد دل خنک
تشنه دیدار را سیراب کردن مشکل است
شرم را نتوان ز پاس حسن غافل ساختن
دولت بیدار را در خواب کردن مشکل است
مست نتوان کرد زاهد را به صد جام شراب
این زمین خشک را سیراب کردن مشکل است
خامشی در عالم آب است از مستی حجاب
گر چه تسخیر نفس در آب کردن مشکل است
سهل باشد ریختن در شوره زار آب حیات
زندگانی صرف خورد و خواب کردن مشکل است
از معلم می برد آرام صائب طفل شوخ
زندگانی با دل بی تاب کردن مشکل است