غزل شمارهٔ ۲۷۹
درد دل درمان جان عاشق است
عشق دلبر جان جان عاشق است
بی سر و سامان شدم در عاشقی
بی سر و سامان جان عاشق است
مقدم خیل خیالش هر شبی
تا به روز مهمان جان عاشق است
دولت وصلش به هر دل کی رسد
این سعادت آن جان عاشق است
پادشاه عقل دور اندیش ما
بندهٔ فرمان جان عاشق است
کاسته خورشید و قرص و ماه عشق
روز و شب بر خوان جانان عاشق است
نقشبند معنی جان جهان
صورت ایوان جان عاشق است
جان سید از عیان حال و دل
عاشق جانان جان عاشق است