غزل شمارهٔ ۲۸۱۹
غم از سنگ ملامت نیست سرگرم محبت را
دو بالا خنده این کبک از کوه و کمر گردد
دعای بیخودان نومید برگشتن نمی داند
اثر مگذار از خود تا دعا صاحب اثر گردد
مصور شد مرا این نکته در محراب از واعظ
که هر کس رو به خلق آرد رخش از قبله برگردد
ندارد پیروی دل واپسی، پیشی مجو بر کس
که در دنبال باشد چشم هر کس راهبر گردد
گذارد چون صدف هر کس زغیرت بر جگر دندان
به اندک فرصتی صائب دهانش پرگهر گردد
فروغ روی آتشناک از خط بیشتر گردد
زخاک این آتش سوزنده افزون شعله ور گردد
زخونریز اسیران نیست باک آن جامه گلگون را
ز اشک شمع کی پیراهن فانوس تر گردد؟
زکوه قاف آسان است عنقا را برآوردن
صدا از کوه تمکین تو ممکن نیست برگردد