شمارهٔ ۴۹
سر آزادهٔ ما منت افسر نکشد
تن وارستهٔ ما حسرت زیور نکشد
ما فقیران تهیدست ز خود بیخبریم
جز سوی حق دل ما جانب دیگر نکشد
ما گداییم ولی قصر غنا منزل ماست
هرکه شد همدم ما منتقیصرنکشد
خضر ماییم که خاک ره ما آب بقاست
هرکه شد همره ما ناز سکندر نکشد
تاکه ما راست سر رشتهٔ تسلیم بهدست
بادپای فلک از رشتهٔ ما سر نکشد
پدر دهر چو در مهد صفا بیند طفل
ناز او را کشد آنگونه که مادر نکشد
بشتابید سوی حق که نگردد منعم
تا گدا رخت به درگاه توانگر نکشد
کی کند سیر گلستان صفا، ابراهیم
تا ز تسلیم و رضا رخت در آذر نکشد
هر دلی را نبود تاب غم عشق «بهار»
تا دلاور نبود بار دلاور نکشد