غزل شمارهٔ ۵۰۶۶
چون ماهیان زفلس مده عرض مال خویش
محضر مکن درست به خون حلال خویش
تا کی توان به خرقه صد پاره بخته زد؟
یک بخته هم بزن به دهان سؤال خویش
معراج اعتبار مقام قرار نیست
چون آفتاب سعی مکن درزوال خویش
از عالم وجود سبکبار می رود
پیش از رحیل هرکه فرستاد مال خویش
یوسف ز کاروان تو غارت رسیده ای است
معمور کن جهان ز زکات جمال خویش
آفت کم است مردم پوشیده حال را
صائب برون میار سر از زیر بال خویش