غزل شمارهٔ ۴۰۰
باد بهار میدمد و من ز یار دور
با غم نشسته دایم و از غمگسار دور
آنرا که در کنار به خون پروریدهایم
خون در کنار دارم و او از کنار دور
کارم ز دست رفت، چه معنی که دوستان
یادم نمیکنند بر آن نگار دور
دیدی تو کارمن چو نگار، این زمان ببین
رویم به خون نگار وز دستم نگار دور
ای باد صبح، اگر بر منظور ما رسی
آن بینظیر گو: نظر از ما مدار دور
صد بار جور کردی و تندی نمود، لیک
چندین نگشتهای به جفا هیچ بار دور
ای اوحدی، برو تو، که عهد وفای دوست
بازم نمیهلد که :شوم زین دیار دور