غزل شمارهٔ ۹۰۸

درد از تو خوش است و هم دوا نیز
رنجم بخشی و هم شفا نیز
داری نظری به حال هر کس
می کن نظری به حال ما نیز
بیگانه نگشت از تو محرم
ما خویش توئیم و آشنا نیز
گر کشته شوم به تیغ عشقت
خونم به حل است و خونبها نیز
ای جام جهان نمای باقی
ایمن ز فنائی و بقا نیز
ما از تو به غیر تو نخواهیم
بی تو چه کنیم در سرا نیز
تنها نه منم محب سید
والله که حضرت خدا نیز