غزل شمارهٔ ۴۳۹۵
شرمی که بود ساخته مطلوب نباشد
شهباز نظر دوخته محجوب نباشد
یوسف صفتی را که زلیخا برداز راه
پروای نظربازی یعقوب نباشد
از چهره بی شرم شود عشق هوسناک
زان حسن بپرهیز که محجوب نباشد
حسنی که ز صورت نبود معنی او بیش
گرماه تمام است که مرغوب نباشد
درد همه کس بیشتر از تاب و توان است
در پله خودکیست که ایوب نباشد
چندان که چو گل گوش فکندیم درین باغ
حرفی نشنیدیم که دلکوب نباشد
بی سختی ایام بصیرت نتوان یافت
کورست هرآن ره که لگدکوب نباشد
عقل است حجاب کشش عالم بالا
دیوانه محال است که مجذوب نباشد
صائب دل عاشق به چه امید شود خون
خونخواری اگر شیوه محبوب نباشد