غزل شمارهٔ ۵۱۸۹
گردی است صبح ازنفس راستین عشق
داغی است مهر از جگر آتشین عشق
قفل درنشاط و سرورست قاف عقل
دندانه کلید بهشت است شین عشق
در چشم آفتاب کشد میل خوشه اش
هر دانه ای که غوطه خورد در زمین عشق
چون گل تمام پرده گوش است آسمان
از اشتیاق زمزمه دلنشین عشق
نزدیک گشته است که چون نار شق شود
این نه صدف ز شوکت در سمین عشق
حسن آنچنان که هست تماشای خود نکرد
آیینه دار حسن نشد تا جبین عشق
صائب هوای گلشن جنت نمی کند
در مغز هر که ریشه کند یاسمین عشق